نه ، انگار هنوز هم سفره خاتونم
منم سفره خاتون ، که رفت و رفت و رفت و رفت
جنگید و جنگید و جنگید
میجنگد و میجنگد و میجنگد .
او سهمش را از زندگی اینگونه میگیرد
میخوابد و میخورد و میجنگدو هدف است که اورا زنده نگه داشتهبلند پرواز استحتی میگویند باهوش است
من سفره خاتونم ، که میجنگم و میجنگم و میجنگم و این رسالت من است.
من قرارداد پیروزی را با خون خود موکد ساختم که .که ببینم لبخندت راکه ببینم خوشحالیات راتورا که بیدریغ دوستم داری و من هم.
-من هیچوقت ننشستهام ، هیچوقت آرام نگرفتهم ، اینبار هم نمیگیرم و این است سرشت من.این است رسالتم. تا آنجا که پر شوم از چین پر از چروک و عشق بورزم به سالها جنگیدن و از پا ننشستنم.که به سفره خاتون بودنم ، به چین های کنار لبها و چشمم عشق بورزم. چرا که این است سرشتم. این است سرشتم .این است سـرِ.
+من یک مبارزم.مبارز راه روشنایی.
+هر نفس آواز عشق میرسداز چپ و راستاز چپ و راست
درباره این سایت